۱۳۹۱/۷/۱۶

کاش به چشمانم فرصت میداد
تا فارق از اشک
 روشنایی را
در میان آغوش توبیابم
کاش این گونه رنگ ها در هم نیامیخته بود
آبی را به من و سبز را به تو میداد
کاش آسمان مقصد پرواز من و تو نبود
کاش در اعماق دریا نمیمردیم
افسوس که زندگی زمین را میخوریم
افسوس که زندگی فقط یک بهانه است
بهانه ای که همه باورش دارند

۱۳۹۱/۶/۸

همین که جسارت کردی و آمدی بردی
همین که خودت را بزرگ دونستی بردی
بردن همیشه برنده شدن نیست.
امروز به من درس های بزرگی دادی.

امروز اسباب بازیهایم با من بازی میکرند
وقتی کسی با تو بازی کند
 و تو فکر کنی که اسباب بازی تویه
اون روز احمق ترین آدم دنیا هستی.

۱۳۹۱/۶/۴


گویی چنان خواب بودی
 که دنیا برایت جز غریبه ای نیست
چه سپید بود خواب زیبایم
و چه سیاه است بیداری دردناکم
دیوارهای توهم چه محکم و استوار بودند در خوابم
و چه سراب گونه فرو میریزند  امروز که بیدارم
چه سرگیجه های بی درمانی
 وچه تاریکی.......

 چقدر عجیبید.







۱۳۹۱/۶/۱

برگشت به درون زمان
درختانی مرده و عصا به دست
نگاه خیره به سقوط در گذر زمان
آب هایی که دیگر نیستند
آدم هایی که نه میدوند
 نه شنا میکنند
و نه در زیر سایه ها مینشینند
ومن همه را دیده بودم
طراوت درختان را
جاری بودن آب ها را
خنده ها و تبسم های آن ها را در زیر نور خورشید
و امید هایشان را
لذت از روی آب ماندنشان
و تلاش برای لذت بردنشان را
و آنها درمیان خاکسترزمان
بزور باید بروند درکتاب
کتابی خودخواه با صفحاتی پر از هیچ
قصه های گفته شده
تکرار تکرار شده
و آنها سیاهی لشکران قصه تو
در میان برگهای کاهی کتاب
و من اکنون خسته ام از هیچ های این کتاب
و فراری از سیاهی لشکر شدن
 خط میزنم خودم را
تا نباشم
انگار که هیچ گاه نبودم.










۱۳۹۱/۴/۱۶

ناگهان امروز اینو فهمیدم
زندگی مثل سیگاره
آتش و نورولذت ... پوچ
سرخی وحال توهم...دود
دود سمی
سرگردان
.
.
.
وقتی زیادی بکشیش زودتردود میشی
شاید هم خفه شی بمیری له بشی
هرکاری کنی جات تو زیرسیگاریه
فقط فرقش اینه
زندگی بعضی ها لایته
ضررشون کمتره



ناگهان امروز فهمیدم







۱۳۹۰/۱۲/۶

دوران سر
دوران زمین به دور خودش
دوران چرخهای برانکارد
تلاش برای شیرجه زدن درون استخر
خوابیدن با صدای نیروگاه گازی
امید به هیچ
هیچ تلاشی برای هیچ
عاشق بیهودگی ها شدن
مست عرفان شدن در یک شب تابستانی
اعتقاد به هیچستان
نخواستن کوچک
نداشتن بزرگ
نفهمیدن احساس
تراشیدن سنگ
یا گاهی چوب برای شمارش روزهای پوچ
خواندن هیجان
بازی با جوانی
دوران افکار
پوچی مطلق
احساس بیمار
نفهمیدن مرگ
تلاش بیهوده
جهل در جمع بستن پولها
کشتن عمر برای ارضاء احساس
بازی با شانس
دوران دایره شانس
گاهی شش
گاه پنج
گاه
یک
نذرهای شیشه ای
برای فرار از ....
تعریف چند باره انسان
دوران دوران
تنها راه رفتن با تقدیر
دوران چرخهای برانکارد
دوران چراغهای آمبولانس
دیگر میدانم انتهای قصه کجاست
دوران احساس
دوران زمین به دور خورشید
دوران انسان
درد
خواب
پایان

۱۳۹۰/۱۱/۱۹

تا چرخش زمین بدور خورشید وجود دارد گردش زمان متوقف نشدنیست میآید و میرود بی تغییر در چرخشش و بهار و زمستان پشت در پشت هم و خزان عمر در پی تولد و مرگ در پی خزان و دایره تکرار و همیشه تکامل به سوی مرگ است و زندگی در گرو نیستی و ما در حلقه اجبار مختاریم که چه باشیم و چگونه به این ثانیه های گذرا نگاه کنیم و چگونه تغییر دهیم شدنی ها را که فراوانند در این دایره و زیست ما و تکامل ما به سوی نیستی کیفیت اش و کمیت اش و اثری که میگذاریم این اثر گاه چنان ضعیف است که چون نقشی است بر اقیانوسی طوفانی و مواج که خودمان نیز متوجه آن اثر نیستیم و گاه چون طوفانیست در برکه ای آرام ............و امروز برای من روز دیگریست پایان دیروز و سالهای که گذشته اند .ومن سیالم.