۱۳۹۰/۱۲/۶

دوران سر
دوران زمین به دور خودش
دوران چرخهای برانکارد
تلاش برای شیرجه زدن درون استخر
خوابیدن با صدای نیروگاه گازی
امید به هیچ
هیچ تلاشی برای هیچ
عاشق بیهودگی ها شدن
مست عرفان شدن در یک شب تابستانی
اعتقاد به هیچستان
نخواستن کوچک
نداشتن بزرگ
نفهمیدن احساس
تراشیدن سنگ
یا گاهی چوب برای شمارش روزهای پوچ
خواندن هیجان
بازی با جوانی
دوران افکار
پوچی مطلق
احساس بیمار
نفهمیدن مرگ
تلاش بیهوده
جهل در جمع بستن پولها
کشتن عمر برای ارضاء احساس
بازی با شانس
دوران دایره شانس
گاهی شش
گاه پنج
گاه
یک
نذرهای شیشه ای
برای فرار از ....
تعریف چند باره انسان
دوران دوران
تنها راه رفتن با تقدیر
دوران چرخهای برانکارد
دوران چراغهای آمبولانس
دیگر میدانم انتهای قصه کجاست
دوران احساس
دوران زمین به دور خورشید
دوران انسان
درد
خواب
پایان

۱۳۹۰/۱۱/۱۹

تا چرخش زمین بدور خورشید وجود دارد گردش زمان متوقف نشدنیست میآید و میرود بی تغییر در چرخشش و بهار و زمستان پشت در پشت هم و خزان عمر در پی تولد و مرگ در پی خزان و دایره تکرار و همیشه تکامل به سوی مرگ است و زندگی در گرو نیستی و ما در حلقه اجبار مختاریم که چه باشیم و چگونه به این ثانیه های گذرا نگاه کنیم و چگونه تغییر دهیم شدنی ها را که فراوانند در این دایره و زیست ما و تکامل ما به سوی نیستی کیفیت اش و کمیت اش و اثری که میگذاریم این اثر گاه چنان ضعیف است که چون نقشی است بر اقیانوسی طوفانی و مواج که خودمان نیز متوجه آن اثر نیستیم و گاه چون طوفانیست در برکه ای آرام ............و امروز برای من روز دیگریست پایان دیروز و سالهای که گذشته اند .ومن سیالم.